طرفم میگه بیماری تنوع طلبی داره!بگید چطور کنارخودم نگهش دارم؟
ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 18 ساله )
سلام ببخشید مزاحم شدم
من همون دختری هستم که گفتم طرفم میگه بیماریه تنوع طلبی داره!
صحبتاتون واقعا درست بود اما باید چند نکته دیگه هم بگم
ببینید ما توی رابطمون به شدت دعوا داشتیم بعد اینکه فهمیدم باره اول خیانت کرده
و 4ماه هرشبببب باهم بحث میکردیم
میگفت من از سرکار میام از صبح با هزارجور آدم سر و کله میزنم ولی شب همش باید دعواکنیم بجای اینکه استراحت کنم
نه اون آرامش داشت نه من
یه اخلاق بدیم که دارم این بود که به شدت حساس شده بودم و تا وقتی کوچک ترین مسئله ای بینمون بود اصلا نمیتونستم راحت باشم
یعنی حتمااا باید شب که میومد راجبش بحث میکردیم
و اینکه گفتین ازاول قصدش با من ازدواج نبوده باید بگم اون اطلاعی از حس من نداشت
وقتی بهش گفتم دوسش دارم گقت من قول ازدواج نمیدم چون الان شرایطشو ندارم
همیشه هم بهم گفته تا حقوق بالا و خونه نداشته باشه نمیتونه بیاد جلو
بعدم یه چیزه دیگه اینکه حس میکنم چون آرامش از رابطمون رفته بود اون رفت سراغ یکی دیگه
خودمم مقصرم کاملا اینو حس میکنم
الان بجز من با یه خانوم دیگه ام هست
تحملش خیلیییییی برام سخته
گفت من دوسش ندارم فقط بهش عادت کردم
بهش مهلت دادم فکر کنه
با شناختی که ازش دارم میدونم اگه کنارم احساس آرامش کنع سراغ آدم دیگه ای نمیره چون به خودم ثابت شده
کمکم کنید و بگید چطور کنارخودم نگهش دارم
آرامش و چطور وارد زندگیمون کنم، چون برای من واقعاا سخته کنارش نباشم
حتی شاید باورتون نشه اونقد دوسش دارم که این 4.5ماه هرشب با گریه میخوابم
فکر اینکع کنار کسه دیگه ای باشه واقعا عذابم میده
ببخشید طولانی شد
عیدتون هم مبارک
مشاور (علی محمد صالحی)
خوشحالم که دوباره در خدمت شما هستم.
یک نکته ای خدمت شما بگم، اینکه وقتی دختر و پسر یا زن و مردی با هم ارتباط برقرار میکنن و دوست میشن، از جهت روانشناختی، عواطف اونها در هم جمع نمیشه، بلکه در هم ضرب میشه، و دیگه براحتی نمیشه عواطفی که در هم ضرب شده رو از هم جدا کرد، و من به شما حق میدم و شما رو درک میکنم که گفتید هر شب با گریه میخوابید یا اینکه واقعا عذاب میکشید که او کنار شخص دیگری باشه، و همه اینها نشونه اینه که شما وابستگی عاطفی پیدا کردید. یعنی در عین حالی که عقل شما میگه این فرد بارها به من خیانت کرده، دروغ گفته، همین الان هم با دختر دیگه ای هم دوسته و صدها دلیل دیگه مبنی بر اینکه این فرد، مناسب نیست، ولی باز هم شما بخاطر اون وابستگی عاطفی که دارید نمیتونید به ندای عقلتون گوش بدید، و دنبال کور سویی از امید هستید که هر طوری هست این حرفها رو باور نکنید و تصور کنید که اون تقصیری نداره و خود من مقصرم.
نکته دیگه اینکه بین رابطه دوستی، و ازدواج تفاوت وجود داره، یکی از تفاوتهای رابطه دوستی و ازدواج اینه که در ازدواج، دو نفر به یک تعهد شرعی و قانونی متعهد میشن، و ملزم میشن که یک سری وظایف رو برای همسرشون انجام بدهند، و در مقابل اون وظایفی که باید انجام بدهند از یک سری حقوق مادی و معنوی هم بهره مند میشن، اما در رابطه دوستی، دو نفر دوست به هیچ تعهدی پایبند نمیشن، و هیچ وظیفه ای هم نسبت به طرف مقابلشون ندارند، و صِرف یک رابطه عاطفی است، و در هیچ کجای دنیا دو تا دوست، تعهدی ندارند که بجز این دوستی که دارند، دوست دیگه ای نداشته باشند، مخصوصا از طرف پسرها، درسته که طرف مقابل که یک دختر یا خانمه، فرض رو بر این میگیره که دوستش به او پایبنده و با دختر دیگه ای دوست نمیشه یا نباید بشه، ولی در عمل نه دختر و نه پسر هیچ تعهدی ندارند که با شخص دیگه ای دوست نشوند. منظور من اینه که شما فراموش نکنید که دو تا دوست هستید و نمیتونید توقع تعهدی داشته باشید که در ازدواج مطرح میشه نه در دوستی، یعنی در دوستی کسی به کسی تعهدی نداده که با شخص دیگری نباشه، و اینکه بیان کردید «حس میکنم چون آرامش از رابطمون رفته بود اون رفت سراغ یکی دیگه»، این سراغ یکی دیگه رفتن، ربط زیادی با آرامش نداره، حداقل در مورد مردها اینطوریه، یعنی بر فرض در رابطه ای که دارند آرامش هم داشته باشند، با خودشون میگن چرا من این آرامش و لذت رو فقط با یکی داشته باشم، میتونم با دختر یا دخترهای دیگه هم این آرامش رو داشته باشم و چرا خودم رو محدود به یکی کنم، برخلاف زن و دخترها که اگر با یک مرد یا پسری رابطه عاطفی شدیدی پیدا کنند سیستم روانی اونها بر روی اون مرد بسته میشه و دیگه نیازی ندارند که با مرد دیگه ای باشند، ولی سیستم روانی مردها برخلاف سیستم رونی زنهاست و همزمان میتونن با چند نفر رابطه عاطفی داشته باشند. حتی در ازدواج هم ممکنه چنین اتفاقی بیفته ولی تفاوتش با دوستی اینه که در ازدواج فرد متعهد شده چنین کاری نکنه و اگر خیانت کنه از جهت قانونی هم محکوم میشه که به همسرش خیانت کرده، چون به تعهد ازدواج متعهد شده بوده، ولی در دوستی هیچ تعهدی بجز تعهد اخلاقی، وجود ندارد.
اما راجب سوال شما که پرسیدید «چطور کنار خودم نگهش دارم؟» اول باید ببینیم هدف شما از اینکه اونو کنار خودتون نگه دارید چیه؟ در جواب این سوال دو احتمال هست، یکی اینکه در کنار شما باشه تا بالاخره با هم ازدواج کنید، احتمال دوم اینکه فقط در کنار شما باشه، حتی اگر ازدواج نکنه.
اما راجب احتمال اول، اگر شما هنوز امیدوارید که او با شما ازدواج کنه، سخت در اشتباه هستید، اگر شما به سه نکته ای که در مشاوره قبل بیان شد رجوع کنید براتون مشخص میشه که او قصد ازدواج نداره و اینکه او بیان کردید «همیشه هم بهم گفته تا حقوق بالا و خونه نداشته باشه نمیتونه بیاد جلو»، این فقط یک بهانه نخ نماست که پسرها برای اینکه دوست دخترشون رو از دست ندهند بیان میکنند، و یک دلیل برای اینکه این یک بهانه بیشتر نیست اینه که اگر واقعا مشکل اونها حقوق بالا و خونه است، خب میتونه با خانوادش بیاد و صحبت کنند برای چند سال دیگه، ولی چون اصلا قصد ازدواج با شما رو نداره این بهانه ها رو مطرح میکنن.
از طرف دیگه جای شکرش برای شما باقی هست که اون قصد ازدواج با شما رو نداره، چون هیچ زنی نمیتونه تحمل کنه که شوهرش همزمان که شوهر اونه، با زنان دیگه هم دوست باشه و رابطه داشته باشه، و این آقا همانطور که خود شما شاهد بودید و خودش هم اعتراف کرده، نمیتونه به یک دختر یا زن اکتفا کنه و باید با دختران متعدد باشه، البته معنای این قضیه بیماری بمعنایی که اون گفته نیست، بلکه بیماری هوسباز بودن و شهوتران بودنه.
اما احتمال دوم، این که شما هم، قصد ازدواج نداشته باشید و فقط بخواهید او در کنار شما باشه، خب اگر این را بخواهید، اتفاقا الان هم در این شرایط هستید، یعنی شما اونو نصفه و نیمه در کنار خودتون دارید، اون در عین حالی که با شما دوسته حداقل با یکی دیگه هم دوسته، و نهایت اون چیزی که شما در این رابطه میبرید همینه، اما پیامدهای این رابطه برای شما چیه؟
اینه که آرامش روانی نداشته باشید، شبها با گریه بخوابید، انرژی فکری، روانی و ذهنی شما صرف این فرد میشه بدون اینکه چندان بهره ای ببرید، به احتمال زیاد آینده شما مبهم و نامشخص خواهد بود، چون همانطور که اشاره کردم وقتی یک زن با مردی رابطه عاطفی شدیدی پیدا میکنه ذهنش بر روی مردان دیگه بسته میشه، و شما فرصتهای مناسبی که ممکنه برای ازدواج پیدا بشه رو بخاطر این فرد از دست خواهید داد، و با این فرد هم که نمیتونید ازدواج کنید، چون اصلا بخواستگاری شما هم نمیاد، اگر هم ازدواج کنید بعید به نظر میرسه که زندگی خوبی داشته باشید، و این مسائل باعث میشه که زندگی و آینده شما فقط بخاطر یک رابطه دوستی بسیار نامعلوم و مبهم باشه.
و در مورد اینکه بیان کردید «برای من واقعا سخته کنارش نباشم»، من شما رو درک میکنم که براتون سخته کنارش نباشید، اما براتون ناممکن هم نیست، خیلی از زن و شوهرها بعد از ده سال، 15 سال، یا بیست سال زندگی مشترک بخاطر مسائلی از هم جدا میشن و طلاق میگیرن، برای اونها هم خیلی سخته، ولی بهرحال گاهی بخاطر شرایطی که پیش میاد جدا شدن و طلاق بهتر از حفظ زندگی مشترکه، در مورد شما هم در عین حالی که سخته ولی از اونهایی که ده – پونزده سال زندگی مشترک همراه با چند فرزند داشتند که سخت تر نیست، برای شما، این مسئله حکم یک عمل جراحی داره، و بستگی به تصمیم شما داره که چی انتخاب کنید، اینکه درد جراحی الان رو تحمل کنید و بجاش آینده روشنتری رو برای خودتون رقم بزنید یا اینکه درد جراحی رو تحمل نکنید و علاوه بر اینکه آینده نامعلوم و مبهم و احیانا تاریکی رو انتخاب میکنید، الان هم با درد و رنج همراه بشید و آرامشی نداشته باشید.
انتخاب با شماست، فقط در هنگام انتخاب و تصمیم گیری احساسات تون رو برای مدتی کنار بذارید و تصمیم عاقلانه ای بگیرید، نه تصمیم احساساتی.
ببخشید که من با صراحت این چیزها رو بیان کردم، و شاید قبولش برای شما سخت باشه، ولی اینها واقعیاتی است که باید با آنها مواجه بشید.
امیدوارم سالی از سرشار از خیر و برکت و موفقیت داشته باشید
بیشتر بخوانید:
پیامدهای رابطه ی دختر و پسر
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}